یاد گرفتم وقتی در دست معشوقه بازیچه میشوی و با دل و جان دوستت دارم نثارت میکند مترسکی پیش نیستی جز برای یاد اوری و تکرار خاطرات خاله زنگ بازی کودکانه اش که در دوران کودکی بازی کرده است . حال با ملعبه قرار دادن معشوق دلسوخته و سینه چاک در ظاهر حماسه عاشقانه و در باطن بازی با عشق را به اجرا میگذارد . با عشق خاطرات کودکانه را زنده و گرنه معشوق بهانه است .انگاه دلی را شاید خانه خداست می شکنند و کسی که تحقیر میکنند شاید محبوب خداست . می سوزم از این دو روئی نیرنگ که طلوع صادقانه دلی را غروب می کنند حقیقت است عشق را باید از شمع اموخت حتی خاکسترش را بدامن پروانه ریخت نه از معشوقه هائی که با ترک معشوق گلهای عشق را به دامن بیگانه میریزند. و چه بیرحمانه طلوع بهار عمر مرا خزان بی رحم معشوقه به تارج برد و مرا عروسکی برای بازیچه دستان خود کرد و من چه ساده و صادقانه شکستم
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
از زندگی خسته شده ام روزهای خوشی ام به پایان رسیده و لبخند از لبانم رخت بسته قلب بیچاره ام از خنجر عزیزان زخمی شده و دنیای زیباییم جهنمی بیش نیست خدایا چگونه تحمل دیدن بیچارگی مرا داری؟ در این دنیا تنها پشتیبانم تو بودی به جز تو به چه کسی میتوانم تکیه کنم درد دل های خودم را به چه کسی بگویم نمیخواهم برایم معجزه کنی فقط این طوفان را کمی آرامتر کن مرسی خدا جونم!!!!!!!!!
Home
|
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 84
بازدید کل : 19382
تعداد مطالب : 106
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1